بسمه تعالی

قلب سنگی

 

از بس گریه کرده بود به سکسکه افتاد ولی باز هم کسی به سراغ گهواره اش نیامد.

با غلطیدن به کنار گهواره ، با صورت به زمین افتاد و دهانش پر از خون شد. همراه آب دهانش خون را قورت داد و همچنان می گریست .

مادرش با سروصدا و بدوبیراه گفتن بلندش کرد ولی با دست به پشتش زد و به پدرش فحش داد. اولین "شن"در قلبش به وجود آمد .

وقتی پایش به سنگ خورد و احساس سوزش و درد کرد ، از دویدن ایستاد و بچه ها را صدا زد تا آنها برگردند و کمکش کنند . خون خاکهای کوچه را خیس کرده بود . بچه ها برگشتند ولی به او خندیدند .

او گریست و احساس کرد در قلبش "شن" دیگری بوجود آمد . 

وقتی یک کارگر ساد? ساختمان بود و بر سرش یک آجر افتاد و سرش شکست ، خون از سر و صورتش جاری شد . از بنّاها کمک خواست ولی آنها غرغر کردند و به او توهین کردند . "سنگ ریز?" دیگری در قلبش ایجاد شد.

درکلاس درس جدول ضرب را از بر نداشت و نمی توانست جواب 7×9را بگوید . لب? باریک و تیز خط کش فلزی آقای معلمّ کف دستش را برید و خون جاری شد . "سنگ ریز?" دیگری در قلبش ایجاد شد. 

در حیاط دبیرستان دانش آموزی از پشت سرش با پوزخند گفت : «چه رو پوش کثیف  و کهنه ای – انگار از روی سطل آشغال آن را برداشته ...» " سنگ ریز?" دیگری در قلبش ایجاد شد . 

با وجود اینکه نمراتش در دانشگاه از همه بیشتر بود ،  او را شاگرد دوم اعلام کردند ، "سنگ ریز?" دیگری در قلبش ایجاد شد. 

لیلا با گفتن«چطور به خودت اجازه دادی ، به خواستگاری من بیایی؟» "سنگ ریز?" دیگری در قلبش ایجاد شد. 

پس از اینکه دستش را برای دست دادن با حاج آقای امام جماعت دراز کرده بود ولی حاج آقا اصلاً او را ندیده بود ، دستش را با شرمندگی در جیبش برد،  "سنگ ریز?" دیگری در قلبش ایجاد شد . 

  ...او تصمیم گرفت خودش نیز همان کارها را انجام دهد و همچنان

"سنگ ریزه ها " بیشتر و بیشتر شدند. 

در سال 1361 از طرف سازمان ملل متحد به عنوان بازرس به «دزفول» آمده بود تا نقض حقوق بشر را گزارش دهد ولی از دیدن نوزادان ، کودکان ، نوجوانان ،جوانان  و پیرانی که زخمی و خون آلود در گهواره ، کوچه ، خانه ، مدرسه ،دانشگاه و مسجد هدف موشک و بمب صدام قرار گرفته بودند، هیچ دردلش احساس نکرد چون همه ی قلبش بهسنگ تبدیل شده بود.

 

 

نسرین شارونی